سفره خانه دل

لحظه های تنهایی

سفره خانه دل

لحظه های تنهایی

حسرت

کاش میدانستی دلم در حسرت دوباره دیدنت در سینه میسوزد.

کاش می دانستی شمع آرزوهای مرا باد جدایی تو خاموش کرد.

 کاش میدانستی جای تو برای همیشه کنار تنهایی من خالیست.  

کاش میدانستی این دل پس از تو دیگر ارزش نگه داشتن ندارد.

کاش قصه تنهایی مرا از چشمان بی فروغم میخواندی. 

 حالا چگونه به نبودن همیشگی ات عادت کنم؟!    

 

بی دل

در گذرگهی سرد و خموش میرفتم از پی دل چموش

ناگه صدا زد یکی کز بهر چه اینطور دوی ؟

گفتم کز پی شور دلی

گفتا خطا داری روی

گفتم بی دل چون کنم؟

گفت آنچنان که من کنم

گفتم بی دل زندگی بس زشت است

گفت بی دل زندگی بس زیباست  

شِکوِه

در کنار جوی آب میگفت کبوتر این سخن با ناله ای

کز جفای روزگار من خسته ام

وزتیر صیاد دغل بر بالها چوب بسته ام

روزی زین چرخ گردون نشدم من دلشاد

هر کجا بهر دانه رفتم پایم در دام فتاد

دل به هر آب و گلی من بستم

آخر از گردش دور من جستم

آخر این دل کوچک نه سزاوار چنین ناشادیست

چرا این دشت و دمن از بهر من آباد نیست؟

اینگونه شکایت میکرد کبوتر ز زمان

با دل خونین و دوصد آه و فغان

به ناگه یکی قطره سر برآورد ز آب

با شفافیت و بی رنگ و لعاب

گفت کی کبوتر از چه اینطور نالی؟

بگذار این بد دلی و بد حالی

گردش دهر از فکر و از کردار توست

نه چنین سرگشته و حیران تست

تو که مشتاق آسایش و آرامشی

دور کن ز خود این ناله و ناسازشی

گردش ایام گر به صفا می طلبی

دور کن ز خود این کینه و بدقلقی

گردش ایام آن روز بر وفق توست

که نیکنامی و کردار نیک در فکر توست

آذر 78 

 

آتش دل

در خلوت شبهای تنهائیم سکوت را به نظاره نشسته ام،

چه سکوتی؟!

دل همه فریاد است و گوش تاب شنیدن ندارد.

آتش درونم شعله بر جسم بی تابم میزند،

میسوزم بی آنکه بتوانم آتش را فرو نشانم.

در خلوت تنهائیم  در سکوت شب تو را فریاد میزنم ای فریادرس درماندگان، تنها توئی یاور من .

شبهای تار تنهائیم را تو روشنی ببخش خدای من 

نوشته شده در تاریخ:21/10/1380  

 

امید

در فراسوی زمان آن هنگام که عقربه ها در خواب ناز بودند در تاریکی محض به دنبال دستی بودم دستی که مرا از عدم خالی کند همانطور که دست میگرداندم ناگهان دستم چیزی را لمس کرد با خود گفتم شاید این همان ناجی من باشد و آنرا محکم در دست فشردم آن شیء مرا تا نزدیک روشنایی برد و ای کاش هرگز پا به روشنایی نگذاشته بودم چرا که آن شیء‌ جز سایه ای موهوم چیزی نبود . افسوس که دیگر راه گریزی نمانده بود پس به ناچار خود را به آن سایه سپردم تا شاید در این سایه روشنهای زندگی دستی حقیقی را بیابم. 

نوشته شده در تاریخ:27/07/1380  

انتظار

شقایق در تب انتظار میسوخت اما هنوز خبری از پروانه نبود.باد هر چه میخواست شقایق را با تکان دادن سرگرم کند او باز هم بی تابی میکرد و مدام پروانه را صدا میزد. 

نزدیک غروب بود ولی هنوز از پروانه خبری نبود. شقایق دیگر رمقی برایش نمانده بود با نا امیدی چشمهایش را روی هم گذاشت و پرپر شد و باد او را تشیع کرد. شب شد ولی باز هم خبری از پروانه نشد. 

فردای آن روز پروانه به دشت وارد شد اما دیگر چه سود که شقایقی وجود نداشت.  

از دست نوشته های سال ۱۳۸۰ (۲۴/۰۸/۱۳۸۰)  

صبر

خدایا علی وار بودن و علی وار زیستن را به ما بیاموز 

خدایا صبرم را بیش از انتظارم قرار ده که میترسم خدایا . میترسم که انتظارم از صبرم بیشتر شود و شیطان یأس را جایگزین امید کند در دلم 

خدایا در این وادی وانفسا تنهایم مگذار که شیطان در کمین کسانی است که تو را ندارند 

خدایا خودت را از من مگیر و درمان دردهایم باش و مونس تنهائیم 

خدایا کمک کن شکرگذار نعمتهای تو باشم و راضی به رضای تو  

 اللهم عجل لولیک الفرج 

 

اشتباه از کیست؟

نمیدانم چرا وقتی من اینقدر ساده از کنار اشتباهات دیگران میگذرم و شوخی ها و جدی هایشان که باعث ناراحتیم میشود را نادیده میگیرم دیگران در برابر من اینگونه نیستند؟ چرا من این حق را ندارم که در مورد دیگران دچار سوء تفاهم شوم ولی دیگران این حق را دارند؟ چرا همه دوست دارند وقتی حرفی میزنند من بدانم که منظورشان چیست ولی وقتی من حرف میزنم دیگران می دانند منظور من چیست! اما خودم نمیدانم؟ نمی دانم اشتباه از کیست از من که ساده میگذرم یا اینکه باز هم خودم که فکر میکنم با آنها صمیمی هستم ولی وقتی حرفی میزنم آنرا جدی میگیرند و دلخور میشوند؟ خسته شدم شاید لازم باشد در رفتارم تجدید نظر کنم شاید لازم باشد تا از من سوال نکرده اند نظر ندهم شاید لازم باشد سکوت را سرلوحه زندگی خویش قرار دهم شاید وقت آن شده که بزرگ شوم این بهتر از آن است که با حرفم دیگران را دچار سوءتفاهم و سپس بخواهم عذرخواهی کنم و به آنها بفهمانم که منظورم چه بوده تازه بعد از اون میل آنهاست که دوباره با من صمیمی باشند یا نه؟ آره فکر کنم وقت آن رسیده که بزرگ شوم.