برگهای خزان زده چشم به راه معشوق خویش تن رنجور و زردشان را به دست سرما سپرده بودند،بی تابی را میشد در چشمانشان دید ، هر لحظه که باد نزدیکتر میشد برگها بی قرارتر میشدند تا اینکه با رسیدن باد خود را در آغوش او رها کردند و با او به ابدیت پیوستند.
آهای آدمها برگان زرد پائیز را به سرگرمی خویش از شاخه جدا نکنید شاید او در انتظار معشوق بی قراری میکند.