در خلوت شبهای تنهائیم سکوت را به نظاره نشسته ام،
چه سکوتی؟!
دل همه فریاد است و گوش تاب شنیدن ندارد.
آتش درونم شعله بر جسم بی تابم میزند،
میسوزم بی آنکه بتوانم آتش را فرو نشانم.
در خلوت تنهائیم در سکوت شب تو را فریاد میزنم ای فریادرس درماندگان، تنها توئی یاور من .
شبهای تار تنهائیم را تو روشنی ببخش خدای من
نوشته شده در تاریخ:21/10/1380