سفره خانه دل

لحظه های تنهایی

سفره خانه دل

لحظه های تنهایی

غرور

بنام خالق هستی

دریا خشمگین موجها را به صخره می کوبید طوریکه نمیشد فهمید اینگونه نفرتش را از صخره ها بیان میکند یا از موجها .صخره ها با صبوری به دریا چشم دوخته بودند و اما موجها چنان با فریاد التماس میکردند و دوباره رو به دریا میرفتند که هر ناظری را به گریه می انداخت. دریا اما دوباره موجها را به ساحل پرتاب میکرد و بی تفاوت بر میگشت.در دل گفتم ای کاش دریا مهربان تر بود و اینگونه دوستانش را از خود نمیراند ولی غرور تمام وجود دریا را فرا گرفته بود و به هیچ چیز غیر از خود نمی اندیشید.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد